بگذار بسوزد جگرم سوخت بسوزد
از آه تو اينگونه دلم سوخت بسوزد
اين دفتر شعرم همه از آن تو بانو
هم دفتر من هم غزلم سوخت بسوزد
سرگرم خودت باش دراين فصل جواني
آغاز جواني ثمرم سوخت بسوزد ..!
اين بار تو يوسف شو و بگريز زعشقم
فريادِ زبان در دهنم سوخت بسوزد
مهدي* تو بيا به آتشم دامن زن
لبخند بزن چون بصرم سوخت بسوزد
نقدم بکن از سوز جگر بانوي شيراز
در هر نظرت مغز سرم سوخت بسوزد*
درشعر خودش گفت ز باغ گيلاس*
پيمانه ی جم در نظرم سوخت بسوزد
اي کاش که مريم* نرسد باز به شعرم
دستم ، نگهم ، يا قلمم سوخت بسوزد
شعرش به دلم هواي باراني داد
از شعر حسين* تا بصلم* سوخت بسوزد
ليلاي* ..سه نقطه به دلش نيست بيايد
آمال دل بي ثمرم سوخت بسوزد
گفتي بکنم يادي از آن سيده زهرا*
با نآمدنش جان و تنم سوخت بسوزد
شاعر به خدا شعر چه مي داند چيست
باهر غزلش چشم ترم سوخت بسوزد
محبوب شما گر نشوم نيست ملالي
محبوبهء من زادگهم سوخت بسوزد
ياران چه کنم پاي به مرداب زمينم
درچشم عزيزم نفسم سوخت بسوزد
مرداب قسم خورد که جانم بستاند
بگذار بگيرد قفسم سوخت بسوزد
يک ماه درون آسمانم خنديد
در حادثه ي او قمرم سوخت بسوزد
در ثانيهء تبسمش بر عقرب
از قلب شبم تا سحرم سوخت بسوزد
دنيا شده چون قفس براي عرفان
شمعي سر آرامگهم سوخت بسوزد !.
عرفان 1391/03/14
اصفهان
مهدي = مهدي اسلامي
بانوي شيراز = خانم سليماني مقدم
باغ گيلاس = شعر پيمان عابد زاده
مريم = قدمگاهي
حسين = حسين 3داقتي
بصل = بصل النخاع
ليلاي .. = رنجبران
سيده زهرا = يوسفي پور
از آه تو اينگونه دلم سوخت بسوزد
اين دفتر شعرم همه از آن تو بانو
هم دفتر من هم غزلم سوخت بسوزد
سرگرم خودت باش دراين فصل جواني
آغاز جواني ثمرم سوخت بسوزد ..!
اين بار تو يوسف شو و بگريز زعشقم
از عشق تو صد بال و پرم سوخت بسوزد..
فريادِ زبان در دهنم سوخت بسوزد
مهدي* تو بيا به آتشم دامن زن
لبخند بزن چون بصرم سوخت بسوزد
نقدم بکن از سوز جگر بانوي شيراز
در هر نظرت مغز سرم سوخت بسوزد*
درشعر خودش گفت ز باغ گيلاس*
پيمانه ی جم در نظرم سوخت بسوزد
اي کاش که مريم* نرسد باز به شعرم
دستم ، نگهم ، يا قلمم سوخت بسوزد
شعرش به دلم هواي باراني داد
از شعر حسين* تا بصلم* سوخت بسوزد
ليلاي* ..سه نقطه به دلش نيست بيايد
آمال دل بي ثمرم سوخت بسوزد
گفتي بکنم يادي از آن سيده زهرا*
با نآمدنش جان و تنم سوخت بسوزد
شاعر به خدا شعر چه مي داند چيست
باهر غزلش چشم ترم سوخت بسوزد
محبوب شما گر نشوم نيست ملالي
محبوبهء من زادگهم سوخت بسوزد
ياران چه کنم پاي به مرداب زمينم
درچشم عزيزم نفسم سوخت بسوزد
مرداب قسم خورد که جانم بستاند
بگذار بگيرد قفسم سوخت بسوزد
يک ماه درون آسمانم خنديد
در حادثه ي او قمرم سوخت بسوزد
در ثانيهء تبسمش بر عقرب
از قلب شبم تا سحرم سوخت بسوزد
دنيا شده چون قفس براي عرفان
شمعي سر آرامگهم سوخت بسوزد !.
عرفان 1391/03/14
اصفهان
**شاعران معاصر :
فرزين = فرزين کشاورزمهدي = مهدي اسلامي
بانوي شيراز = خانم سليماني مقدم
باغ گيلاس = شعر پيمان عابد زاده
مريم = قدمگاهي
حسين = حسين 3داقتي
بصل = بصل النخاع
ليلاي .. = رنجبران
سيده زهرا = يوسفي پور
نظرات شما عزیزان:
ارسال توسط نــاهـــــیــد
آخرین مطالب